بازی در تهران؛ از آزادی تا گورستان

به:
ماریو بارگاس یوسا
کورنه ونه گات
تو
و همه یوزپلنگ­هایی که با من دویده ­اند…!

به:
ماریو بارگاس یوسا
کورنه ونه گات
تو
و همه یوزپلنگ­هایی که با من دویده ­اند…!

«گفتگو در تهران» گرچه جادونامه نیست اما جادو می­کند. جادوگر خوب می­داند چه طور در بازی ­ای که در حین کشاکش ذهن مخاطب و سبک سیالیت ذهن در واژگانش به راه انداخته، دست آخر، او را مسحور و اشک ریزان، راضی و ناامید به خاک بیافکند. گفتگو در تهران، داستان نیست، بازی است. از ابتدا تا انتها؛ بازی­ ای که در انتها پیروزش آن چه را به دست می ­آورد که از ابتدا داشته اما باورِ داشتنش را نداشته است. انتهایی که در ابتدا در چشم مخاطب خودنمایی می ­کند اما همه امیدها به انتهاست بی آن که حتی بتوان حدس زد چه در پیش است.

اثر جدید دکتر مهدی موسوی، اولین اثر پس از مهاجرت اجباری وی، در دقایق نخست روز ششم آوریل منتشر شد. خوانش این اثر صد و نود و شش صفحه­ ای را می­توان با سرعتی تقریباً تند در عرض پنج یا شش ساعت به پایان برد. البته که پنج و شش ساعتی انرژی بر که نمی­ توان و نباید چشم از سطر به سطر اثر برداشت.

خوانش گفتگو در تهران نیاز به تمرکزی فوق عادی دارد. تمرکزی که تنها در نتیجه انسجام زمانی و ذهنی مخاطب به دست می ­آید. ساختار این اثر به گونه­ ای طراحی شده است که خوانش نخست آن اگر دچار خلل شود، هیچ راهی جز شروع مجدد وجود ندارد. شخصیت­ها و زمان­های داستان به نحوی پیچیده و سیال طراحی شده­ اند که دائماً پا به فرارند؛ خواننده با متنی فرّار روبرو است که انتخابی جز صرف چند ساعت انگشت شمار با تمرکز بسیار روی متن و دست یابی به اقناع و ارضای روحی پس از اتمام آن یا پرش از متن و ایجاد اختلال در خوانش و در نتیجه بارها و بارها محکومیت به شروع دوباره ندارد.
نویسنده اثر، در تمام طول داستان، نشان می­دهد، نمی­گوید و خواننده را وادار به کند و کاو در خطوط داستان می­کند. کند و کاوی که تنها کافی است تا بتوان اسامی را به خاطر سپرد و ویژگی ای از کاراکتر هر یک را در ذهن ثبت کرد. البته که همین کفایت در پنجاه و شصت صفحه اول داستان ناممکن است. از کمی پیش از میانه کتاب، می­توان اشخاص داستان را به خاطر سپرد و هر چه داستان پیش ­تر می­ رود، در قسمت­های بعد نویسنده بازی با مخاطب را سخت­ تر و سخت­ تر می ­کند. دیگر کمتر از نام ها خبری است و مخاطب با آن چه که از ویژگی­های شخصیتی شخصیت­ها به خاطر سپرده، می ­داند که نویسنده از چه کسی سخن می­ راند.
چنین مهارتی در نشان دادن و نگفتن تنها در اشخاص این داستان خلاصه نمی­ شود؛ بلکه در مکان­ها و زمان­های آن نیز به وضوح قابل مشاهده است.
از ساختار اثر که بگذریم، گفتگو در تهران، اثری است اجتماعی- سیاسی. اثری که حوادثش از آغاز انقلاب پنجاه هفت ایران را در بر می­گیرد تا جنبش هشتاد و هشت و در نهایت با تبعید و فرار به پایان می­رسد. گفتگو در تهران، گفتگویی است میان دروغ، فریب، ریا، تحول، طغیان، ناامیدی، خشم، دلتنگی و در عین تمام این عناصر، نیاز به صداقت؛ عناصری که بی اعتمادی، دست همه ­شان را به دست گرفته و با خود به این سو و آن سو می­ کشاند؛ آن چه که در انتها طعمی تلخ و حسی از تهوع در آدمی به جای می­گذارد: تلخیِ انتظار و تهوعِ شک؛ شکی بی قرار، بازیگوش و موذی.
گفتگو در تهران، زاده ذهنی است که همچون سازه­ ای بی چارچوب اما در عین استحکام همواره سر به فلک می­کشد. ذهنی که بی باور به هر هویتی به تولید محتوا می­پردازد.

محتوایی تهی از محدودیت های هر گونه اصل و قاعده ای.
اثر تازه مهدی موسوی در این بلبشوی فرهنگی و سیاسی و زیر یوغ خفقان که تحت سیطره آن، نمی­توان به چشم­های خود نیز اعتماد کرد، روابطی را به تصویر می­کشد که آدم­های آن نه در صدد جستن اطلاعاتند و نه شاید حتی خود می­دانند که سراسر جرم تلقی می­شوند و نه حتی مرتکب جرم. روابطی همجنسگرایانه که در انتها برای آدم­هایش عشق و دلتنگی و پیراهن سفید و بوی یار می­ماند. آن چه از این روابط در اذهان عمومی قابل باور نیست.
گفتگو در تهران، از بسیار معدود آثار ادبی و داستانی مدرن ایران است که در آن، روابط همجنسگرایانه جای خود را یافته است و به روشنی و به عمق اندوه به تصویر کشیده شده است؛ بی آن که زهری از جرم انگاری و مجازات دهی چنین روابطی در کام خواننده ریخته شود. گویی برای مخاطب در این باب، همین عمق اندوه و اختفاء کافی است.
خواننده طی خواندن رمان به خود می­پیچد مثل مار؛ چشمانش را ریز می­کند و باز می­گردد به ابتدای سطر و گهگاه سوزشی عمیق در ذهنش احساس می­کند. انتها، مشخص است؛ مبهوت و مستأصل به گوشه­ ای افتاده و حس همان ماری را دارد که دمش در دهانش است و به خوردن و تمام کردن خود همت گماشته است. اما پایانی بر این دور باطل نیست. خواننده بازیچه دست درماندگی شاهرخ و ریای علی و دودلی محمود و دلتنگی مریم و اندوه مرتضی و احتیاج عاطفه و رنج دلارام و ناامیدی مجتبی و بی خبری حسین داستان شده است. بازی تمامی ندارد. انتهای رمان، تازه اول راه است.
گفتگو در تهران، تلخی ۱۹۸۴ را از فرط تلخی به ریشخند می­گیرد. بر تلخی این گفتگو هرگز پایانی نیست.
“تمام نمی­شود. نباید تمام بشود”.

پویا
ششم آوریل دو هزار و هفده

شاید این مطالب را هم دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *