شعر عاشقانه از مهناز قزلو

دلم را پیشِ عشق بِبَر
در آفتاب های کاغذی، یخ زده است
آتش بزن هیزمِ قلبم را
قطره قطره بچکد
رازهای بارانی اش
شالِ سرخِ عشق را
بر شانه های دلم بینداز
بیقرار، عاشقِ زنی شده ام
بر درگاهِ خانه اش
خوش خوشک ایستاده است
و لب های ظریفش، بی تاب
مرا بخود می خواند
زنی که در نگاهِ من به سادگی
شعله می شود حریر صداش
و امنیت آغوشش
سرزمین سفالی ی چهره های تَرَک خورده ی پنهان نیست
شاخه ای یاس که بر پیراهنش می گذارد
به گمانم، نسیم دریا می شکفد
و خوشبختی، تپش نبضی ست که در من
هر لحظه تندتر می زند
در نیلوفر بی مرز تنش می پیچم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *